سلام دوستای خوب .امیدوارم اخر هفته بهتون خوش گذشته باشه. به معین الدین که خیلی خوش گذشت. دوباره با امیر علی رفتند دده.یک جای خیلی قشنگ و خوش اب وهوا اولش که کلی ببعی دیدند.بعدش شروع کردند از رو زمین چوبای کوچولو جمع کردن بعد رسید به خاک بلند کردن بوسیله ی چوبا. کم کم زد به سرشون و شروع کردند به دستزدن به خاک دیگه رسید به مشت مشت خاک برداشتن و این ور و اون ور و ریختن رو سر و کله ی هم.اخر سر هم یوقت متوجه شدیم که اقا معین هی میگه مامان بابا خاکو خوودم(خوردم)معین نگو تمام لب و لوچه خاکی.بابای بردش لب یه چشمه ی قشنگ و دست رو شو شست ولی مگه دست بردار بودند تا اخرش شیطونی کردند اونم چه شیطونیی.بعد تو ماشین موقع برگشت شروع کردند به دعوا کردن کتک کاری البته بیشتر جنبه ی نمایشی داشت چون خودشون هم به این کارشون میخندیدند و طبق معمول پایان قصه های دده رفتن معین حمام و بعدشم لالا.راستی معین جدیدا از خامه عسل خیلی خوشش اومده وقتی جلوش بزاری دیگه نمیفهمه چقدر باید بخوره.یه چیز دیگه معین به مامان امیرعلی میگه خاله اکم(اکرم) بعضی وقتام میگه افکم یا اخم .میدونین چیه از بس عجله داره که زودتر حرفشو به طرف مقابل بزنه برای اسونیه کار بعضی وقتا هم میگه مامان یا بابا .تصور کنید به بابی امیرعلی بگه مامان چی میشه.نه شوخی کردم فرق بین مرد و زن رو میدونه به بابای امیرعلی وقتی عجله داره میگه بابا و بعدش درستشو میگه.