اولین محبتی که معین ادین نثار دوستش کرد

دوستای خوبم سلام. حالتون چطوره؟خوبید؟دماغاتون چاقه؟مامان بابا خوبن؟اذیتشون که نمی کنین.بچه ها معین الدین دیروز برای اولین بار رفت تو کوچه و کلی با همسایه ها بازی کرد. البته تا قبل این با مامانش اونم با دوچرخه دده می رفت ولی دیروزبا روزای دیگه کلی فرق داشت. کلی بادکنک خریده بود ومامانش فقط یکیشو براش باد کرد. یه کوچولو باد می زد و معین الدین هم که یه بار بادکنکش رو باد برده بود خوشش اومده بود واز قصد بادکنکش رو ول می کرد دوستای دیگش می دوییدند دنبال بادکنکش و براش میاوردند.خلاصه انقدر دویید واز این طرف خیابون می رفت اون طرف خیابون که دیگه مامانش از کت و کول افتاده بود. اخه مجبور بود پا به پاش راه بره چون معین هنوز خیلی کوچیکه و تو خیابون هم خطر داره که بچه هی بخواد این ور و اون ور بره. خلاصه اون شب زودتر از همیشه خوابش برد. فرداش با امیر علی  رفتند خونه ی مادر بزرگ علی کوچولو(علی کوچولو و امیرعلی از دوستای خیلی خوب معین الدین هستند).البته ناگفته نمونه ها اون دو تا وروجکا بیشتر از معین الدین شیطونی میکردند. واسه همینم بالاخره امیر علی افتاد رو علی کوچولو و سر علی کوچولو محکم خورد به زمین. مامان امیر علی دعواش کرد. امیر علی هم شروع کرد به گریه کردن یه دفعه معین بهم گفت :مامان خیار می خوام.منم بهش گفتم برو از مامان علی بگیر. اونم رفت ونمی دونم بهش چی گفت که با خیار اومد طرف امیرعلی که همچنان داشت گریه می کرد و خیار رو داد به اون و گفت:بیا بیگیر باسه تو اووودم(واسه ی تو اوردم).گیه نتن(گریه نکن). علی هم وقتی دید معین داره بهش خیار می ده با زبون بچهگونه ونازش گفت که به اون نده.خلاصه اینکه یک صحنه ی خیلی زیبا ودراماتیک رو پسر با محبت من ایجاد کرده بودو این برای من خیلی خوشحال کننده بود واسه این که این اولین محبت و لطفی بود که داشت به یکی تو زندگیش می کرد. افرین معین الدین مامان. و صد البته عکسها نیاز به توضیح نداره. اونایی که معین رو میشناسن می دونن که اگه ولش کنی همش در حال تماشای فیتیلست و عکسها هم بزارید بدون شرح باشند.باز هم از همه ی دوستای خوبم ممنونم و برای همشون ارزوی سلامتی می کنم. تا بعد.
نظرات 2 + ارسال نظر
نسیم و آرتین پنج‌شنبه 2 خرداد 1387 ساعت 10:03 ب.ظ

مامان نسیم این که خالیه.ولی بازم مرسی

شایلی جمعه 3 خرداد 1387 ساعت 12:12 ق.ظ http://www.shaina1386.blogfa.com

سلام سمانه جون
خیلی از لطفت ممنونم. تعریفت خیلی بهم چسبید آخه من تو نوشتن وبلاگم خیلی وسواس دارم. پسر نازی داری. ببوسش. باز هم ممنون. راستی ما هم لینکتون میکنیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد