ما یک وبلاگ جدید ساختیم!!

سلام دوستان .... به علت پاره ای از مشکلات در دسترسی به بلاگفا تصمیم گرفتیم به طور موقت هم شده محل وبلاگ رو عوض کنیم .... آدرس جدید ما :

http://yasgol-o-amirali.persianblog.ir

آب را گل نکنیم ؛ پدرم در خاک است …



وقتی دیروز باران بارید
“آن مرد در باران آمد” را به یاد آوردم
“آن مرد با نان آمد”
یادم آمد که دیگر پدرم در باران
با نانی در دست
و لبخند بر لب
نخواهد آمد
دیروز دلم تنگ شد و با آسمان و دلتنگی‌اش
با زمین و تنهائیش
با خورشید و نبودنش
به یاد پدر سخت گریستم
پدرم وقتی رفت سقف این خانه ترک بر میداشت
پدرم وقتی رفت دل من سخت شکست
خاطر خاطره ها رخ بنمود
زندگی چرخش یک خاطره است
خاطر خاطره ها را نبریدش از یاد
پدرم وقتی رفت آسمان غمزده بود
و زمین منتظر …..
زندگی چرخش ایام و گذار من و توست
و کسی گفت به من:
آب را گل نکنید
پدرم در خاک است
زندگی می‌گذرد
کاش یک فاتحه مهمان شقایق باشیم
و زمین کوچک نیست
دل ما تنگ و نفس سنگین است
کاش میشد آموخت که سفر نزدیک است
خاطر خاطره‌ها را نبریدش از یاد
زندگی می‌گذرد
کاش یک فاتحه مهمان شقایق باشیم

بیاد همه‌ی پدرای دنیا

بازگشت همه به سوی اوست!!

وز یکشنبه دوم آبان ماه هشتاد و نه از بدترین روزهای تاریخ عمرم بود . پدرم همه کسم همه امیدم پشت و پناهم به رحمت خدا رفت . روحت شاد بابایی












 



خیلی وقته نیستیم شرمنده ایم!!!

سلام خدمت همه دوستان گلم

از این همه تاخیر واقعا متاسفیم و خوشحالیم که دوباره در خدمتتون هستیم

امیدوارم برای همه دوستان تو این مدت اتفاقات خوب افتاده باشه و در پناه خدا همیشه شاد و سربلند باشند

و اما امان از دست این امیرعلی خان بذارید شکایتش رو بکنم نمیدونم آق پسرهای شما هم انقدر شیطون شدن ماشاءالله ...باور کنید از شیطونی ناراحت نیستم این بچه همش برای خودش خطر خلق میکنه .... دوتاش خیلی مهم بود خلاصه میگم

1- ماشین رو دوبله پارک کردم ( خلاف راهنمایی و رانندگی ) فقط چند ثانیه از یه مغازه چیزی بپرسم هنوز سئوالم رو از یارو نکرده بودم که دلم شور زد و خیابون رو نگاه کردم امیرعلی خان در رو باز کرده بود از سمت راننده پیاده شده بود و یه خانم راننده هم برای محافظت از اینکه ماشینای دیگه بهش نزنن درست چسبیده بهش نگه داشته بود و باهاش حرف میزد و دنبال پدر بی مبالات بچه میگشت....

2- رفته بودیم که بریم دکتر یاس گل و مامانش پیاده شدن و منو امیرعلی هم ماشین رو پارک کردیم که بریم دنبالشون ...دستش تو دستم بود یک لحظه ول کردم خیابون فرعی بود خیالم راحت بود که ماشین نمیاد دولا شدم بند کفشمو بستم سرمو بالا کردم دیدم امیرعلی پشت یه ماشین وسط کوچه وایساده و ماشین هم چراغ دنده عقبش روشن شد که دنده عقب بیاد ...یه دادی زدم و راننده سرش رو از پنجره بیرون آورد نمیدونست چی شده دویدم و امیرعلی رو بغل کردم و بردم کنار ...راننده که با خانمش بود گفت من تو آینه دیدم یه پسر بچه داره نزدیک میشه ولی دیگه ندیدم کجا وایساده .... و خلاصه این خطر بزرگ هم از سرمون به خیر گذشت ....

3 و 4 و مثبت بی نهایت خطرات کوچیک هم داره که به علت طولانی شدن مطلب از ذکر آن خودداری میگردد ... خداوند این بچه های معصوم رو در پناه خودش حفظ کنه ....

ادامه نوشته

وقتی بچه ها بزرگ میشن

سلام خدمت همه دوستان عزیزم

از این همه تاخیر واقعا شرمنده ایم ..انشاءالله جبران می کنیم .... روز پنجشنبه ای  که گذشت یعنی ۲۷/۰۳/۸۹ باز هم احساس کردم دارید بزرگ و بزرگتر میشید ... تا اینجا باشه حالا بعدا سر فرصت برمیگردم 

تعطیلات نوروز خود را چگونه گذرانده اید؟!!

 

سلام به همه! امیدوارم تعطیلات به همه خوش گذشته باشه و تازه نفس و شارژ برای سال جدید برنامه ریزی کنید....

انگار همین دیروز بود ....وقتی از تعطیلات عید به مدرسه برمیگشتیم اولین کاری که انجام میشد خوندن انشاء بچه ها با موضوع کلیشه ای "تعطیلات نوروز را چگونه گذرانده اید" بود .... نمیدونم این بساط هنوز ادامه داره یا نه البته فکر کنم تا حدی منسوخ شده باشه چون از یاس گل نوشتن چنین انشاءیی رو این چند سال ندیدم .... چه ذوق و شوقی داشتیم روزهای عید ...چقدر خوش میگذشت .... اصلا" هیچوقت بوی عید که بیشتر بوی میوه های تازه توی ظرف بود رو یادم نمیره ..... بوی اسکناس های نو ... بوی عطر حیاط پدربزرگ و مادربزرگ .... با عمه ها و عموها خونه این یکی بابا بزرگ ...و با خاله و دایی ها خونه اون یکی بابابزرگ دورهم جمع میشدیم .... وای چقدر هوای اون روزها رو دارم ... بابا و مامانم چقدر جوون بودن ....بابابزرگ و مامان بزرگام زنده بودن الان فقط یه بابابزرگم در قید حیاته و چقدر پیر و شکسته شده ..... بگذریم که از هر چیز که بگذریم سخن دوست خوش است .... الان زمونه فرق کرده و یه دلمشغولیهای جدید وارد زندگیامون شده ... ازدواج کردیم و گلهای زندگیمون الان جای خودشون رو برای ثبت خاطرات جدید دارند .... زندگی ادامه داره و باید با گذشت زمان گذاشت و گذشت و به آینده امیدوار بود ....از داشته هامون باید لذت ببریم و دل نگرانی ها و دلخوشی های جدیدمون انگیزه ای برای ادامه زندگی باشه ... خوب یه چند تا عکس خوشگل و موشگل رو که در ایام تعطیلات انداختیم رو اینجا ثبت میکنیم البته باز هم هست اینا دم دست بود توی گوشیم ...انشاءالله سر فرصت عکس های توی دوربینمون و همچنین دوربین های برو بچ فامیل رو گلچین میکنم و میارم ... 

 

 عکس شماره یک مربوط به سفر به سرزمین عجایبه عنوان عکس: " امیرعلی عشق فرمون "

 

 

عکس شماره دو هم همونجاس و همون ماشین و همون عشق عنوان : "ولیعصر بیا بالا"

 

 

عکس شماره ۳ آخرای همون روزه که دیگه امیرعلی حسابی خسته شده ولی دست از سر ماشین

برنداشته .... عنوان :  خسته از کار روزانه در حال بازگشت به خانه

 

  

عکس شماره ۴ هم آخرین عکس از سفر رویایی اون روز خوبه ... چون اولین بار بود که امیرعلی میرفت

سرزمین عجایب براش خیلی جالب بود البته منهای این یه دونه اسباب بازی عنوان: ترس و اضطراب

 

 

عکس شماره پنج و شش یکی از گشت و گذارهای بچه ها به پارک محلمونه ..

عنوان عکس ها: خواهر جان اسکوترت رو بده یه دور بزنیم

 

 

 

عکس شماره هفت مامانی داره امیرعلی رو آماده میکنه که بریم بیرون عنوان: بزن بریم ددر

 

 

عکس شماره هشت با عنوان : هفت سین کوچولو طراحی توسط یاس گل

 

 

  

عکس شماره نه تا چهارده با عنوان: عشقولانه های یاس گل و امیرعلی + بابایی 

 

 

 

 

عکس شماره ۱۵ امیرعلی و رادین (پسر دختر عمه م ) با عنوان :ماشین سواری دو نفره

 

 

 

عکس شماره۱۶ امیرعلی خیلی به توپ علاقه داره راستی هنوز به توپ میگه گود گودی

عنوان عکس :کی میشه با بابایی برم فوتبال؟! 

 

 

 

 عکس شماره ۱۷ - بعضی اوقات وقتی یاس گل داره عروسک بازی میکنه  برای اینکه امیرعلی خان به اسباب بازی های خانم موقع بازی آسیبی نرسونه در اتاقش رو از پشت قفل میکنه و امیرعلی میمونه و حوضش ... عنوان: التماس از پشت در برای ورود

 

 

 

عکس شماره ۱۸ - در این دید و بازدیدهای عید امیرعلی خوش سلیقه هر چی دختر خوشگل فامیل بود رو دنبال میکرد و تا یه بوسه عمیق ازشون نمیگرفت دست بردار نبود ...اینجا هم با رضایت کامل باران مشغول بوسیدن این خانم خوشگل شده .... نکته: بی جهت به ما تهمت میزدن میگفتن به باباش رفته ..ههههههههههههههه

عنوان عکس : ۱۸+

 

تا دیدار بعد همه رو به خدا میسپاریم!!

 سال ۸۹ سال خوب و پربرکتی برای همه باشه .... انشاءالله

 

 

 

 

عید همه دوستان و فامیل عزیزم مبارک!!

 

 

عید همه مبارک .....فرصت نشد قبل از سال وبلاگ رو به روز کنیم ...انشاءالله سال جدید با انرژی جدید خدمت خواهیم رسید

عجب بوی عیدی!!

سلام خدمت همه دوستان عزیز ...دوستانی که با بعضی هاشون حتی افتخار ملاقات نداشتیم و برخی رو هم حتی یکبار هم ندیدیم.....

سال ۸۸ هم با همه خاطرات خوب و بدش داره روزهای آخرش رو سپری میکنه و اتفاقات خوب و بعد  دیگه فقط توی دفتر زندگیمون ثبت شدن و وقت یادآوری ضربان قلب و احساسمون رو بالا و پایین میکنن..

خوب میدونم همه سرگرم خونه تکونی و خرید و این جور موارد هستید .. پس فعلا" تا چند روز مونده به عید که برای تبریک سال نو خدمت میرسیم با گذاشتن چند تا عکس و توضیح سر و ته پست رو هم میاریم .....

اولین پست مربوط میشه به شبی که از ماموریت اصفهان برگشته بودم ..با دیدن این تابلو باور کنید خستگی از تنم در رفت ...

 

 

دومین عکس و سومین عکس مربوط به دیشب موقع خرید از بازار مفید ستار خان هست..

 

 

 

آخرین عکس هم مال دو شب پیش منزل پدرم هست ... بچه ها عشق میکنن میرن خونه بابا بزرگ و مامان بزرگا ........انشاءالله همیشه سایه شون بالای سر ما باشه ...

 

 

 

یاد خاطرات کودکی بخیر!!!

 
http://marshal-modern.ir/Archive/11069.aspx
 
 
حالتون چطوره الان ؟!  يه جوري شديد يا نه!؟

 گذر زمان!!!

سلام بابایی

چقدر روزها سریع میگذره و من و مامان هر روز شاهد بزرگ شدن شما وروجک ها میشیم ..میدونم که چند وقت دیگه از بکار بردن این کلمه هم در مورد شما خانم و آقای محترم باید پرهیز کرد و اگه دلمون احترام بخواد باید به شما هم احترام گذاشت ...البته میدونید که استفاده پدر و مادر از این ادبیات صرفا" بیانگر احساس قلبی اونها و عشق ورزیدن به میوه های شیرین زندگیشونه !!!

 

 

این عکس ها رو مسئولین محترم مهد کودک زحمت کشیدن و انداختن و در اختیار ما گذاشتن .... خدا خیرش بده سرکار خانم مربی شما رو که انقدر با محبت و با سیاست تونست توی قلب کوچیک شما خودش رو جا بده که خدا رو شکر شاهد بی تابی و دلتنگی شما نبودیم و نباشیم ..... بابایی واقعا" ازت ممنون که انقدر آقا بودی و مردونه با این قضیه کنار اومدی .......

 

 

از شیرین کاریهات هر چی بگم باز هم کمه ...... یه کم در جمله بندی داری دیر عمل میکنی ولی کلمات رو خیلی باحال میگی ...مثلا سلام ، بابا ، ماما، آسی ( یاسی ) بی بیب ( ماشین) کی اید ( کلید) به به ، آب، دد ( هم به بیرون رفتن از خونه میگی دد و هم به کفش که احتمالا" بخاطر تداعی کفش پوشیدن با "ددر" رفتن هست ،گول گول ( شامل توپ ، تخم مرغ ، لامپ ، و اصولا" هر چیزی گرد یا بیضی از نظر شما گول گول هست ... ریشه کلمه گل گل یا گل گلی هم از بازی با توپ و زدن شوت و  " گل " گفتن من بدست اومده،  شی (ترشیجات از جمله ترشی و زیتون) ، به غیر از این کلمات که دارای مفهوم هستن یه سری جملات و کلمات من در آوردی هم داری که در رسوندن منظورت از اونها استفاده میکنی ..در ضمن ادای تلفن حرف زدن بابا رو هم در میاری و با گرفتن گوشی و قدم زدن و حرف زدن و در عین حال زیر چشمی ما رو نگاه کردن داری وانمود میکنی که تو هم مثل بابایی داری حرف میزنی .... رقص هم که خدا رو شکر یاد گرفتی و با شنیدن یه آهنگ شاد با گفتن نای نای بلند میشی و به حرکات موزون دست و بالا و پایین پریدن می پردازی..... به طور کل کاملا" ما هر چی بگیم متوجه میشی و با حرکات سر ما رو هم متوجه میکنی ولی هنوز در بیان جمله موفق نشدی ....  وقتی میگم بوس بده بابا انقدر با صمیمیت و علاقه اینکار رو میکنی که تمام خستگی روزانه از تنم در میره ...... نماز هم که بلد شدی و مهر میاری و سجده میری و لب میزنی ..... خدا قبول کنه ازت بابایی.... 

 

 

البته خرابکاری هم که خوب انجام میدی .... هیزم های شومینه کاملا" قطعه قطعه شده ... دیوار ها خط خطی میشه .... کلی ظرف به فدای سرت شکوندی.... روزنامه و مجله رو هم میخونی هم خط میکشی و هم پاره میکنی.... اتاق یاس گل وقتی باز میشه با هیجان وارد میشی و وقتی با ممانعت یاس گل و بستن در مواجه میشی همونجوری مظلوم میشینی دم در و انقدر آسی آسی میگی که دل خواهرت به رحم میاد و اجازه ورود بهت میده و شما هم از کمد و در و دیوار بالا میری و کلی عروسک ولو میکنی و با کمک خواهرت یه زلزله اساسی راه میندازید و بقیه ش رو بعهده ما میذارید .... یاد گرفتی تا میخوای به به بخوری یه سینی بزرگ هست ور میداری میاری وسط هال و میذاری و میری توش میشینی ولی خوب زیاد خوش غذا نیستی و پدر ما رو در میاری با این غذا خوردنت .....

باز هم سر فرصت با هم اینجا میایم!!!!

به خدا میسپارمتون!!