معین الدین زرنگ و با هوش

سلام سلام. معین الدین کوچولو دیگه داره بزرگ میشه. مرد میشه. ذوق و استعدادش تو هنر و بازیگری منو کشته. بچم همش نمایشهای برنامه ی فیتیله رو با من تمرین میکنه. مثلا یه بار نمایش کتابخونه ی فیتیله ای ها رو دید  و بعدش یه کتاب دستش گرفت و هی میگفت هیس هیس و من هم باید از خودم صدا در می اوردم و درست مثل عمو های فیتیله بازی میکردم در واقع اون ادم بده ی غصه من بودم که هی تو کتابخونه شلوغ میکرد. این فقط یکی از نمایشهاییه که با هم اجرا میکنیم. تازه نقش راننده رو هم بازی میکنه که تو ماشین غذا می خوره و هی منو به اصرا می خواد سوار موتور کوچولوش بکنه درست مثل بازیه عمو ها در فیتیله. بماند که این پسر کوچولوی خوب و البته کمی شیطون جدیدا به هر کی میرسه حالا چه غریب باشه چه اشنا چه مرد و چه زن چه پیر و جوون   میگه عمو زنجیر باف بله زنجیر منو بافتی بله پشت منو بافتی بله بابا اومده چیچی اورده نخود اورده خرما اورده. وای نمی دونید چقدر خوردنی و با مزه میشه وقتی شعر می خونه. تازه چند تا بازی هم یاد گرفته مثل نون بیار کباب ببر و شمع گل پروانه. و عدد شعر هایی که یاد گرفته رسیده به۷ تا. چند شب پیش یه اقایی اومده بود خونمون که شیر اب حموممون رو درست کنه بعد پایان کار اقاهه معین  رو کرد بهش و پرید بالا و پایین و گفت شمع گل پپانه(پروانه)یه بازیه جانانه و ریتم رو هی تند تر و تند تر می کرد و اقاهه بیچاره دهنش باز مونده بود و حتما با خودش گفت بعد خستگیه ناشی از کار اینا چیه به من میگه. خوب معینه دیگه. گل پسره دیگه .امروز هم رفته بودیم خونه ی یانا طلا البته با امیر علی و فریما و اونجا معین کلی بازی کرد البته چند تا جیغ بنفش هم کشید که مامانش یه باره از کوره در رفت و اون چیزی که نباید اتفاق می افتاد اتفاق افتاد. یه کوچولو کتک خوردتا بفهمه که کار زشتی کرده.الان هم خوابه.اخه هر چی بهش گفتم پسرم بیا بخواب مگه به گوشش رفت الان که ساعت ۶ غروبه اقا خوابه. خدا به دادمون برای خواب شبش برسه.تا خاطره ای دیگه و اتفاقات خوب و جدید دیگه خدانگهدار.

معین الدین مریضی مسافرت

سلام سلام یه سلام به قشنگیه صورت ماهتون .دوستای خوبم چطور مطورین. اقا معین الدین که تازه داره یکم حالش رو به راه میشه. یعنی اولش که هفته ی پیش باشه مریض شد والان داره خوب میشه. بزارین از اولش بگم. معین الدین یه روز که اتفاقا از اون روزایی بود که کلی هم پدر و مادرشو اذیت کرده بود مریض شد البته از این مریضیها که تو تابستون اکثر نینیها میگیرن ولی خدا رو شکر یه کم خفیف تر تا حدی که تونستیم  بریم مسافرت و انچنان اذیت نشیم. البته بنده خدا پسرم بعضی وقتا حالش بد میشد ولی یه وقتایی هم  با محمد جواد پسر عموش بازی میکرد. خلاصه اینکه تمام اون دو روزی که رفته بود خونه ی پسر عموش مریض بود. ولی این پایان مسافرتش نبود تازه بعدش می خواست بره خونه ی مامان بزرگا و بابا بزرگاش. اونجا دیگه خوب شده بود و کلی بهش خوش گذشت. یه جوجوک کوچولو از بابابزرگ مامانش هدیه گرفت که خیلی نازبودولی حیف که یه روز یه پیشیه ناقلا اومد و اونو خورد. بیچاره جوجوکه. نمی دونید چقدر زرنگ بود. هر جا که معین میرفت اونم تندی دنبالش میرفت. اصلا ول کن نبود به محض اینکه می خواستیم از پله ها بریم بالا تند تند پله ها رو یکی یکی میپرید و میومد بالا بیچاره فکر میکرد معین مامانشه.هر چیزی هم که  براش میریختی می خورد ادم دهنش  ولی حیف که مرد. بعد تو یه روز نسبتا خنک بهاری معین با خاله سحر و عمو کیانوش رفتند دریا. دریا طوفانی بود ولی شن بازی خیلی چسپید. خلاصه که  همه خوب و خوشو خرم برگشتیم  خونمون والان هم طبق معمول پسر گل قصه ی ما که یه قصه ی  راست راستکیه  خوابه.بازم میام با خاطرات جدید از گل پسر