معین الدین و ژل پنیر برای موهاش

سلام.حال واحوالا چطوره.اگه از من فلک زده حال بپرسید اول  گویم خدا راشکر چون نفسی میاید و میرود.ولی چرا فلک زده دلیلش را خدمتتون عرض میکنم. به مدت ۱۰ روزه که اقا معین خرابکاریهای تازه رو پیش گرفته و امان از اهل خانه بریده.حالا میپرسید چه خرابکاریهایی شرح میدم براتون.اول بزارید قضیه ی ژل پنیر رو براتون تعریف کنم.قضیه اینه که طبق معمول  برای صبحانه بهش نون و پنیر میدادم. یهو یادم اومد برم به یکی از دوستام که باهاش کار داشتم زنگ بزنم.من بهش اعتماد کردم و اونو با سفره ی صبحانه تنها گذاشتم ولی وقتی برگشتم دیدم داره پنیرارو از ظرف در میاره میماله روی پاهاش از بالا تا پایین و تازه روی موهاش هم مالیده.واقعا زبونم بند اومده بود.چی باید بهش میگفتم.حوصله ی دعوا و داد و بیداد نداشتم. سریع بردمش حمام و از سر تا پاشو شستم. ولی این پایان بدبختیه من نبود.دیشب چون باد میزد و ما هم پنجره رو باز کرده بودیم صبح که پاشدم دیدم ریسه ی انگور بالای اپن اشپزخونه افتاده .اونم نامردی نکرد و چندین برگ ازش کند و چند تا دونه از انگورا رم کند بعدش من چیکار میکردم دیگه اخه بریده بودم واقعا نای داد زدن هم نداشتم. باز هم  نادیده گرفتم.بعدش گفت اب می خوام بهش دادم.انقدر با لیوان اب کله کشتی گرفت تا از دستش افتاد رو سرامیک و شکست.دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم ولی با این حال به یه داد اکتفا کردم. بعد رفتیم ناهار بخوریم همه ی غذایی که میخورد نصف بیشترشومی ریخت کف اشپزخونه با دستای بی نهایت چربش که باهاش سیب زمینی خورده بود مالوند به میز و کابینت و خلاصه تمومه جونشو چرب و چیلی کرد.اهان نگفتم قبلش که اقا می خواست برام به قول خودش(خومزه کنه)یعنی غذا رو هم بزنه مثلا خوشمزه کنه بعدش هی افتاده بود به جون گوشت چرخ کرده و پیاز دیگه این دفعه سریع از دستش کشیدم و دعواش کردم و با عصبانیت تمام دستاشو شستم.تهدیدش کردم اگه بخواد بازم از این کارا کنه میندازمش تو اتاق ولی موقع گفتن این حرف یه نگاه به اطرافم کردم ودیدم مگه میشه به بچه بگم اگه بازم اینکارو بکنی یا اون کار وبکنی یکی دو تا خرابکاری که نبود.خلاصه که شما قضاوت کنید من چیکار کنم.  واقعا موندم.

 

معین الدین به روایت تصویر و ....

Image and video hosting by TinyPic   اول سلام وبعد توضیح در مورد عکسا . این عکس  روزیه که رفته بودم خونه ی یانا طلا  اینا.همون روزی که کلی هم مثل همیشه شیطونی کردم.البته امیر علی بنده خدا مریض بود و زیاد شیطونی نمی کرد ولی عوضش یانا همش گریه میکرد اخه دلش درد میکرد این عکس هم  اImage and video hosting by TinyPicون موقعیه که رفته بودیم خونه ی محمد جواد پسر عمو ی خوبم مهمونی.اخه اونا از ما خیلی دورن. اون موقع هم که اونقدر مریض بودم زیاد نتونستم با محمد جواد بازی کنمImage and video hosting by TinyPicالبته بگما بعضی وقتا مثل همین حالتی که تو عکس میبینید داشتم از شیطونی شاخ در میاوردم همون طوری که میبینید من و محمد جواد داریم لباس مامان بیچاره رو میکشیمImage and video hosting by TinyPic. اینم وقتیه که خونه ی   مامان پری جونم تو حیاطشون  کنار درخت خوشگل حیاطشون وایسادم و مامانی برام عکس گرفت .داشتم به خاله سحرم می خندیدم. خیلی دوسش دارم. دلم براش تنگ میشه. خاله سحر دوست دارم. اومدم پیشت یادت نره ببریم دریا .تازه بگما دایی پویامو هم خیلی دوست دارم. این دفعه که رفته بودم پیشش همش گیر داده بودم به جعبه ی ابزارش. اخه توش پر بود از چیز میزای جالب که فقط به درد من می خورد.  یه چیز دیگه اینه که چون من همش مریض بودم مامان پریم نمی تونست برام خوراکی بخره یعنی مامانم نمی زاشت .این بیچاره ها م از ترس اینکه نکنه منم دلم بخواد چیزایی که برام خوب نیست وقتی اونا دارن می خورن بخورم  هیچی پیشم نمی خوردن. روز اخر که می خواستیم بیاییم خونمون دایی پویا یهو  یادش رفت و یه دونه شیرینی خورد منم در حین ارتکاب جرم یهو دیدمش بعد اون اونقدر گریه کردم تا مجبور شدن بهم شیرینی بدن. اخه من شیرینی خیلی دوست دارم.اخه می دونید چیه من  از وقتی که مامانم دیگه بهم غذای سر سفره روداد وقتی سوار ماشین میشدم نباید چیزی می خودم چون حالم بد میشد. تجربه ی تلخ اولین مسافرتم بعد غذا خور شدنم باعث شد مامانم دیگه حتی یه کوچولو هم بهم غذا نمی ده  که تو ماشین بخورم. می دونم چون دوسم داره و نمی خواد من حالم بد شه این کار ومیکنه. منم زیاد گیر نمیدم که بهم این و بده و اونو بده. اخه اینجوری خیلی بهتره . دیگه حالم بد نمیشه. یه خورده گرسنگی رو تحمل میکنم بعدش که میرسیم خونه ی مامان پری مثل از قحطی بر گشته ها شروع میکنم به غذا خوردن. اینو بگما دیگه این دفعه داد مامانم در اومده چون وقتی می خواستیم بریم خونه ی محمد جواد اینا  راه طولانی بود و مامانم دیگه از گرسنگیداشت میمرد. اخرش وقتی من خوابم برد به بابایی گفت : دارم میمیرم از گرسنگی مسافرت که بدون خوردن نمیچسبه. برو یه چیپسی چیزی بخر بخوریم تا این خوابه.البته بهش گفته بود که اب یادش نره ها ولی این بابای ما از روی هواس پرتیش رفت دو تا نوشابه خرید اورد مامانم بهش گفت نوشابه واسه چی تازه اقا برمیگرده میگه تو که گفتی نوشابه بخر. بگذریم همین قضیه باعث شد هم به خاطر صدای ناشی از باز کردن بسته ی چیپس و هم به خاطر یه توقف دیگه که اب بخرن من از خواب بپرم ولی مامانم جلوی حادثه رو گرفت و بلافاصله چیپس و هر چی خوراکی بود انداخت پشت ماشین و من هم چون خوابم میوومد دوباره خوابیدم. اون بنده خدا ها که می دونم حالا با چیزایی که تعریف کردم می دونید چقدر دردسر کشیدند هر جوری بود خوراکیها رو با ترس و لرز خوردند. اخه ما این دفعه چون جاده ها شلوغ بود ترجیح دادیم شبانه مسافرت کنیم و واسه همینم نتونستند یه جا وایسند تا حداقل شام بخورن چون اونجوری من صد در صد بیدار میشدم و ازاونجای که منم ادمم و گرسنم میشه حتما غذا می خوردم و باقیه ماجرا که تعریف نکنم بهتره.
Image and video hosting by TinyPicاینم وقتیه که رفتم دریا.البته ازشانس بد من و مامانم باطریه دوربین شارژش تموم شده بود ومامانم نتونست ازم عکس بگیره.من حسابی شن بازی کردم و مامان بخت برگشتم که می خواست با ته مونده ی شارژ باطری ازم عکس بگیره مگه من میزاشتم همش سرم پایین بود و مشغول شن بازی. خوب من میرم ولی بازم میام با عکسای جدید و خاطرات جدید.